شاندور پتوفی  

 
Monday, March 13, 2006





سگها
و گرگها

آواز سگها:

در زیر آسمان ابرآلود
طوفان خشمگین می خروشد
باران و برف فرزندان همزاد زمستان
بی درنگ فرود می آیند.

ما را چه باک است؟کنج مطبخمان
برای ما بسیار مطبوع است
ارباب مهربانمان
آنجا را بما واگذاشته است.


هیچ غمی برای زندگی نداریم
وقتی که ارباب سیر شود
همیشه چیزهایی باقی می ماند
که آنرا پیش ما خواهد افکند.

شلاق؟... درست است
که گاهی صدا می کند
و این صدا مسلما دردآور است
اما استخوان سگ زود جوش می خورد.

وقتی که خشم ارباب فرو نشیند
دوباره ما را بخود خواهد خواند
و ما هم با اشتیاق بسیار می رویم
تا پای بخشنده اش را بلیسیم.

آواز گرگها:

در زیر آسمان ابرآلود
طوفان خشمگین می خروشد
باران و برف فرزندان همزاد زمستان
بی درنگ فرود می آیند.


صحراست و نیستی
در اینجا که ما هستیم
حتی یک بیشه کوچک هم نیست
که ما را پناه دهد.


از بیرون سرماست
و از درون گرسنگی
دو دشمن سرسخت
که بی امان برما می تازند.


و اینک دشمن سومین:
سلاح آتشین و آماده...
روی برف سپید
خون سرخ ما می چکد.


سردمان است و گرسنه ایم
و پهلوهامان با گلوله ها سوراخ شده است.
سهم ما بینوایی ها ست
اما«آزاد» هستیم.

ژانویه 1847








شاعران قرن نوزدهم!


باشد که کس دیگر سبکسرانه
ترانه سیمها را برنکشد!
و آن کس که چنگ را بدست می گیرد
از این پس بکاری بزرگ پردازد
اگر ترا جز این کار نیست
که نغمه شادیها و غمهای خود را سرکنی
جهان به تو چشمی ندارد
و چنگ مقدس را رها کن.

اکنون ما در بیابانی می رویم.
بد انسان که به عهدی قدیم موسی پیشاپیش قومش می رفت
و راهی را دنبال می کرد
که خدا با ستونی از آتش به او نمایاند
و خدا در عهد ما می نمایاند
به شاعران ستون آتش را
و رهبری مردم را
بسوی سرزمین کنعان.

پس ای شاعر،به پیش همراه مردم!
از میان شعله ها و دریاها!
ملعون باد آن کس که بگذارد
پرچم مردم فرو افتد!
ملعون باد آن تنبل یا ترسو!
که در آن هنگام که مردم عرق می ریزند،رنج می برند و مبارزه می کنند
عقب بماند
و در سایه ها برای خود آسایشگهی بجوید.

آنها همه پیامبرانی کذابند
که به نیرنگ می گویند:
اکنون باید ایستاد
و اینست سرزمین موعود.
دروغیست پست و فریبیست بزرگ
که کذب آن را فاش می گوید
زندگی بی امید میلیونها آفتابزده
که از تشنگی و گرسنگی در عذابند.

وقتی که همه بتوانند سهمی یکسان
از زنبیل فراوانی برگیرند
وقتی که عاقبت همه بتوانند
یکسان در کنار میز حق بنشینند
وقتی که روشنی بارآور دانایی
برپنجره هر خانه بتابد
آن وقت می توان گفت:ایست!
که اینست سرزمین موعود.
و تا آنجا؟ تا آنجا بی هیچ درنگ
مبارزه دشوار را دنبال کنیم.
ای بسا که در برابر همه تلاشهای ما
زندگی هیچ پاداشی نپردازد.
اما مرگ با بوسه نوازشگرش
به آرامی چشمان ما را خواهد بست.
و با ریسمانهایی از گل بربالشی از حریر
ما را به آغوش خاک خواهد لغزاند.1

ژانویه 1847



1- دو سطر آخر اشاره به مراسم تدفین مسیحی است.- م .









به نام مردم


شتاب کنید!و آنچه را مردم می خواهند بدهید!
آیا نمی دانید چه وحشتناک است وقتی که مردم قیام می کنند؟
وقتی که دیگر درخواست نمی کنند و با زور می گیرند.
آیا نام گئورگ دوژا 1 را نشنیده اید؟
شما او را زنده زنده بر کرسی گداخته سوزاندید
اما آتش روح او را نسوزاند
زیرا او خود یک شعله آتش بود.
و برحذر باشید از آتشی که ممکن است باز از این شعله برخیزد.

پیش از این مردم،چیزی جز برای خوردن نمی خواستند
زیرا هنوز یک زندگی حیوانی داشتند.
آنها حیوان بودند ولی اکنون انسان شده اند
و باید به این انسانها حقشان را داد.
پس حقش را بدهید!حقوق انسانی توده را بدهید!
محرومیت از حق،یک داغ وحشتناک
بریک مخلوق خداست.وکسی که این داغ را می نهد از شکنجه خداوندی
نخواهد رست.


چرا برای خود اینهمه امتیاز قائل شده اید؟
چرا حق جز در میان شما معنی ندارد؟
پدران شما سرزمین وطن را به شما ارث داده اند
اما عرق مردم است که برآن جاریست.
برای شما چه فایده دارد که بگویید: اینجا معدن است ...
دستهایی لازم است که این زمین را بشکافد


1- گئورک دوژا ،دهقانی مجاری بود و در سال 1514 با کمک دهقانان طغیان کرد.او را بر یک
کرسیچه آهنین که با آتش سرخ شده بود نشاندند تا شکنجه اش بدهند و نام همدستانش را از اودرآورند.اما او یک کلام هم حرف نزد و برآن کرسیچه جان داد . – م
.








تا عاقبت طلا از آن بیرون آید
آیا این بازوان و دستان ارزش ندارند؟


و شما که متکبرانه اعلام می دارید
این وطن از آن شماست و این حقوق برای شماست
چه خواهید کرد،تنها ،در آن دم
که دشمن بیاید و بر شما و وطنتان بتازد؟
اما چه می پرسم؟خیلی ببخشید
نزدیک بود قهرمانی شما را در گیور1 فراموش کنم.
آیا چه وقت بنای افتخاری خواهید ساخت
برای پاهای دلیرانی که از آن معرکه گریختند!...

به نام پرافتخار بشریت!
حقوق مردم را بشناسید و حق آنها را بدهید
و نیز به نام مقدس وطن،که اگر این رکن استوار
برای دفاع آن نباشد،در خطر خواهد بود
گلهای مشروطیت نصیب شماست
در حالیکه نصیب مردم جز خارها نیست
چند برگ گل را هم به ما بدهید
و کمی از خارها هم برای خود برگیرید!

شتاب کنید!و آنچه را که مردم می خواهند بدهید
آیا می دانید چه وحشتناک است وقتی که مردم قیام می کنند
وقتی که دیگر درخواست نمی کنند و بازور می گیرند؟
آیا نام گئورگ دوژا را نشنیده اید؟
شما او را زنده زنده بر کرسی گداخته سوزاندید
اما آتش روح او را نسوزاند




1- گیور، نام محلی است که ناپلئون با سران مجار جنگید و اشرافی که مقابل او می جنگیدند
همه فرار کردند و ناپلئون فاتح شد. – م.



زیرا او خود یک شعله آتش بود
و برحذر باشید از آتشی که ممکن است باز از این شعله برخیزد.

مارس 1847


توده


به یک دست گاو آهن را نگاه می دارد
و به دست دیگر شمشیر را
و بدینترتیب توده فقیر
عرقش را می ریزد،خونش را می ریزد
تا وقتی که جان در بدن دارد.

چرا اینقدر عرق ریختن؟
مادر سخاوتمند زمین
از خود به او می دهد
آنقدر که لازم دارد
برای خوردن و پوشیدن

و چرا شمشیر و اینهمه خون
وقتی که دشمن فرا می رسد؟
آیا برای دفاع از وطنش؟راستی؟
بدون حق که وطنی وجود ندارد
و به توده هم که حقی نمی دهند.

ژوئیه – اوت 1847
بردباری


بردباری!
ای مایه افتخار گوسفندان و خران
ترا پیشه سازم؟
به اعماق جهنم گم شو!

اگر همچون گدایی بی پناه
سراسر کره را می گردی و پناه می جویی
هرجا که می خواهی منزل کن جز پیش من
قلب من ترا نمی پذیرد.

و اگر پیروزمندانه
سراسر جهان را درنوردی
یک سنگ خواهی یافت که نتوانی بر آن نامت را نوشت
و این سنگ قلب من است
بردباری! ای کاه بیمصرف
که ترا در این دنیا به احمقان
به نام گندم خالص می فروشند
آنانکه خود از دانه هایت سیر شده اند.

تو کاسه یی خالی هستی
که همه چیزت را گربه لیسیده است
و اکنون آشپز با دهان باز
در کنارت سر می جنباند.

ای بردباری!... نمی دانم چه هستی؟
وه که از تو چه بیزارم و چه نفرت دارم

چون هر جا تو آغاز می شوی
خوشبختی پایان می یابد.

وه که زمین چه خوشبخت می بود
اگر تو بر پشت او نبودی
و تا تو بر آن هستی
همیشه بینوا خواهیم بود.

گم شو! ای بلای زندگی
به جهنم فروشو
و آنجا همان عفریت تو را ببلعد
که پوزه منحوست را بروی این زمین زیبا گذاشت.

آوریل 1847

لافزنان


این هیاهوی دیوانه وار تا کی خواهد بود؟
و تا کی اینهمه غرش به نام وطن؟
آن کس که همیشه به زبان نام وطن دارد
هرگز وطن را در قلبش نخواهد داشت.
زبان شما که چون زبان پیران پرگوست
پرگویی خود را سال تا سال دنبال می کند
و آیامردم هنوز در همانجا نیستند که پیش از این بودند؟
و آیا باز هم همه فسادهای کهن را نداریم؟

اقدام! اقدام! بجای آنکه فقط با حرف
وقت گرانمایه را تباه می سازید
خورشید خدا و دنیا
با انتظار به شما می نگرند و چه بیهوده انتظاری!
دست خود را برای اقدام دراز کنید
و کیسه های خود را برای فدا کردن بگشایید
و بپروانید این وطن را
که عمری شما راپرورده است.

فداکاری و اقدام آئینه هاییست
که وطنپرست حقیقی را می نمایاند
اما شما خودخواهانی ترسو هستید
ترسو بهنگام اقدام و خودخواه بهنگام فداکاری.
من یقین دارم که بسان درختان کهن در بهاران
ملتهای کهن نیز دوباره جوان می شوند.
اما شما کرمهایی بر درخت هستید
که برگ تازه نمی دهید و حتی کهنه ها را هم می جوید.

وه،چه نابینایی!
عوامفریبی آنها بر سپر خود نهاده است.1
و فریب خوردگان نابینا
آنها را چون نجاتبخشان در آغوش می پذیرند
نجاتبخشان؟! اینان وطن فروشانند
و ما با دست این لافزنان نابود می شویم
دشمن از قیافه آنها می فهمد که ما می ترسیم
زیرا همیشه سگان ترسو پارس می کنند.

من در میان آنان نخواهم بود
که با هیاهو بدنبال اینان می روند.
و اگر روزی پیش آنها بروم
برای چیزی نخواهد بود
جز آنکه در هم شکنم
ارابه پیروزمندی این بزرگان دروغین را
و با تازیانه خشم خود نشانه های دار را
برصورت پلیدشان بنگارم.

اوت 1847

1- بنابرسم قدیم قهرمانان را بر سپر می نهادند و روی شانه ها بلند می کردند. – م.




ترانه پاییزی



باد پاییز، غمناک،با درختان زمزمه می کند
زمزمه اش آهسته است و نمی توان شنید
در گوش آنها چه می گوید؟که از زمزمه اش
درختان متفکرانه سر می جنبانند.
دیرگاهست و هنوز شب نرسیده است
بروی نیمکت راحت دراز کشیده ام...
سر کوچکش را بر سینه ام نهاده است و بخواب رفته
زن نازنینم،عمیق و شیرین

به یک دستم پستان لرزان اوست
محبوب شیرینم که بخواب رفته است
و بدست دیگرم کتاب مقدس است:
تاریخ جنگهای آزادی
که هر کلمه اش بسان ستاره ای دنباله دار
در آسمان بلند روحم می دود...
سرکوچکش را برسینه ام نهاده است و بخواب رفته
زن نازنینم،عمیق و شیرین.

طلا ترا می فریبد،تازیانه ترا می راند
تا بخاطر جباران بجنگی،ای ملت اسیر؟
و آزادی لبخندی می زند
و تمام هوادارانش به جنگ می روند
و بخاطر او زخم و مرگ را با شادی می پذیرند
بسان گلی از دختری زیبا...
سرکوچکش را بر سینه ام نهاده است و بخواب رفته
زن نازنینم،عمیق و شیرین.

چه جانهای گرانبها که در راه تو داده شد
ای آزادی مقدس! و چه سود!
اما اگر تا کنون نبود، در آینده خواهد بود
پیروزی از آن توست،در آخرین نبرد
و انتقام کشتگان را نیز خواهی ستاند،
انتقامی هولناک...
سر کوچکش را بر سینه ام نهاده است و بخواب رفته
زن نازنینم،عمیق و شیرین.

دورنمای خونینی در برابر چشمان منست:
رویای روزگار آینده
که دشمنان آزادی
در دریای خون خود خفه میشوند...
و تپش قلب من بسان رعد می غرد
و برقها در مغزم می رخشند
سر کوچکش را بر سینه ام نهاده است و بخواب رفته
زن نازنینم،عمیق و شیرین.

سپتامبر 1847

آخر سپتامبر1


گلهای رنگارنگ هنوز در پای پنجره شکفته اند
و درخت رویاروی پنجره هنوز سبز است
اما در آن دورها دنیای زمستان را می توان دید
بر سر کوها برف نشسته است
در قلب جوان من هنوز شعله گرم تابستانی هست
و هنوز گلهای بهاری در آن می شکفند
اما موهایم کم کم سپید می شود
و زمستان بر سرم دست می کشد.

گل پژمرده می شود.زندگی می گریزد
بنشین همسرم! بنشین در کنارم
تو که اکنون سر به سینه ام نهاده ای
فردا هم بر گور من خواهی افتاد؟
بگو! آه بگو! که اگر پیش از تو مردم
بر نعش من با چشمان اشک آلود کفن خواهی کشید؟
یا بار دیگر عشق جوانی تو را جذب خواهد کرد
تا بخاطر او نام مرا تغییر دهی؟

اگر روزی تور بیوه گی را دور افکنی
آن را بر چوب گور من بیاویز تا بیرق ماتم من شود
من نیمشب از دنیای گور خود بیرون خواهم آمد
و آن را با خود خواهم برد
تا با آن اشکهایم را که بخاطر تو جاریست خشک کنم
بخاطر تو که وفای مرا به آسانی از یاد بردی

1- آخر سپتامبر اوایل پاییز است . – م .


و با آن زخمهای قلبم را ببندم که تو را
در آنجا و در آنوقت هم دوست می دارد.

سپتامبر 1847

گور گدا


بسان حیوانی وحشی که مرگ خودرا احساس کند
گدای پیر به وسط بیابانها رفته است
و هر چه از زندگیش مانده است
آنجا در وسط بیابان برزمین نهاده است.

راهزنان نعشش را اتفاقا یافتند
برایش گوری ساختند
و کیسه گداییش را به عصایش بستند
تا نشانی از گور تنهای او باشد1 .

آنجا در بیابان که درختی نیست
تنها این گور در زمین برجسته است.با نشانی حقیرش
و تو طبیعت! مادری که نامادری بینوایان هستی
آن را با گلهای وحشی و سبزه ها پوشاندی.

سرنوشت چنین است.تا زنده بود
ژنده های آشفته بر او آویخته بود
و حالا گورش را پوششی زیباتر
از تمام قالیهای شرقی می پوشاند.

اما برای او چه فرق دارد؟
خوب شد که عاقبت به آسایش رسید.
چه کسی فکر می کند که راه زندگی او
با چه دشواری و با چه خطرها گذشته است.

1- برگورهای مسیحیان معمولا یک چوب به شکل صلیب می گذارند. – م.


email || 2:22 AM

نظر بدهيد: Post a Comment


referer referrer referers referrers http_referer

  • روزانه ها
  • وبلاگ فراتر از بودن
  • كتابخانه والدين
  • رمز آشوب
  • پل پنهان
  • پل
  • نوين جنسي
  • يك پزشك
  • هديه لحظه ها
  • وبلاگ پزشك ايماني
  • زيتون
  • شبهاي بدون صبح
  • سايت خوابگرد
  • من وكتابها
  • داتيس
  • ژاك دريدا
  • وبلاگ گيله مرد
  • سايت گفتگو
  • آچار فرانسه
  • سايت عقاب
  • وبلاگ نورافكن Û¸Û¹
  • آرش سرخ
  • وبلاگ عصر جديد
  • سرزمين آفتاب
  • وبلاگ سقوط Û¸Û´
  • سايت روشنگري
  • وبلاگ سعيد حاتمي
  • وبلاگ كوه پيمايي...
  • جيگر
  • وبلاگ علي اكبر كرماني
  • وبلاگ ستاره قطبي
  • كافي شاپ(قهوه خانه سابق)
  • وبلاگ اشك مهتاب
  • وبلاگ پترو شيمي
  • وبلاگ رفراندوم
  • وبلاگ پالايش حق وانديشه
  • وبلاگ پاييز باروني
  • وبلاگ خوش گذران
  • وبلاگ امواج سبز
  • وبلاگ از بوداي...
  • محمد حكمت
  • وبلاگ ايراني نو
  • persialife
  • سايت پارس خبر
  • وبلاگ نت پد ايراني
  • وبلاگ رايان كامپيوتر
  • وبلاگ يك حباب در رمينور
  • وبلاگ هزار حرف نگفته
  • وبلاگ ميليشيا
  • وبلاگ حقيقت زيبايي
  • وبلاگ عبدالقادر بلوچ
  • وبلاگ عمومي
  • وبلاگ تراوشات كثيف ذهن
  • وبلاگ پالايش زبان پارسي
  • وبلاگ كتابدار
  • وبلاگ هزار حرف نگفته
  • آموزشهاي مبتدي
  • وبلاگ جوك سرا
  • وبلاگ اقتصاد وتجارت
  • وبلاگ ساحل شمال
  • وبلاگ باد وباران
  • وبلاگ من وبنيامين
  • وبلاگ جمعه شبا بيقرارم
  • تيما كاوش خدمات ترجمه
  • وبلاگ كشتي نوح
  • مجله شعر
  • تارنماي ايرانيان در هلند
  • وبلاگ پاس مهر
  • سايتBEST FOR U
  • كانون ايراني ها در آلمان
  • وبلاگ رسپينا
  • وبلاگ طريق عاشقي
  • وبلاگ عكس وعكاسي ديجيتال
  • وبلاگ جوان مبارز
  • وبلاگ آموزشها
  • وبلاگ در جستجوي خودم
  • پچپچ
  • تيرآخر
  • وبلاگ مهدي110
  • وبلاگ دانلودواقعي
  • mehdi-he
  • وبلاگ نرم افزارهاي آموزشي
  • ليست وبلاهاي به روزشده
  • وبلاگ جاويدان
  • وبلاگ ژيگول
  • وبلاگ اندر تاريكاي زبان پارسي
  • ليست سايتهاي علمي
  • سايت تاريخ فلسفه
  • گاهنامه ايران زمين
  • وبلاگ يزيدم
  • وبلاگ اوج لذتهاي بشري
  • وبلاگ مازيار سهرابي
  • وبلاگ گزارش به خاك ايران
  • وبلاگ مهران
  • وبلاگ فرهاد 110
  • وبلاگ قاسم كياني
  • كتابلاگ
  • ايگناسيو
  • سايت روزنه
  • وبلاگ نيلوفرآبي
  • سايت ههلويست
  • وبلاگ ناجور
  • كسب در آمد از اينترنت
  • لينك آذري
  • وبلاگ سياه چال
  • وبلاگ ايران در انتظار پاكي ها
  • وبلاگ فرزند ايران
  • وبلاگ شاطرخدنگ
  • وبلاگ نگاه
  • كي اشكاتو پاك مي كنه
  • لج ور
  • بهمن نوشت
  • نسل فردايي
  • كار آنلاين
  • دزدكي
  • ايران
  • ورگ
  • پشه بند
  • گل اميد
  • دژاوو
  • كله پوك
  • فرسن
  • فرزندايران
  • صددلاري
  • كلاس تاريخ
  • گروه پزشكي تنكابن
  • قره باغ
  • كليك تابان
  • ليست سايتهاي علمي
  • جن گير
  • آراكسيس
  • سرزمين رويايي
  • اميد خطر
  • تهران شمال
  • dream-of-nihon
  • حزب كمونيست ايران
  • ساكورا
  • علي آرام
  • جهانگرد عاشق
  • ميهنم
  • خاطرات و روزنوشت های یک آسمانی
  • سروش رهگذر
  • هنردرتبعید
  • سکولاریسم برای ایران
  • جنازه های آرامش یافته
  • دکتر رحیمی بروجردی
  • Marge yek khoroos
  • نسل فردایی
  • خداي من
  • قلمگاه اندیشه
  • رنگين نما
  • مریوان گالری
  • جامعه،فرهنگ،سياست
  • خشت سر
  • زندگی را زندگی کن
  • آزادي
  • لحظه
  • افغان كامپيوتر
  • يادداشتهاي اهور
  • لاكومه
  • در سايه روشن كلام
  • آن سوي ديوار
  • نسيم كوير
  • مشعل
  • شهر فرنگ
  • ديار خاكستري
  • شيدا شفيعي
  • بادشرقي