شاندور پتوفی  

 
Monday, March 13, 2006




ادامه:

آن دست که در پیری
این چوب خشک وگره دار را نگاه می داشت
با تمام نیروی جوانیش
شمشیر درخشان نبردها را می فشرد.

در جنگهای خطرناک شمشیر می زد
همه جا در تکاپو بود و خونش را نثار می کرد
در راه حق و ملک اعیانها
که آخر او را به گرسنگی سپردند تا بمیرد.

خوب شر که مرد، اکنون همه چیز از یاد رفت
هم بیچارگیها و هم هیاهوی جنگ.
در اطراف او دنیا ساکت و آرام است
و خواب زمینش را هیچ چیز آشفته نمی سازد.

فقط گاه بگاه گنجشکی کوچک
برچوب خشک گور او می نشیند و می خواند
اما گنجشکی بر چوب گوری چه می تواند بخواند؟
بر چوب گوری که پیش از این چوبدستی گدایی بود؟!

اکتبر 1847



بپا !ای مجار، وطن ترا می خواند
اکنون فرصت فرا رسیده است.حالا یا هرگز
اسیر باشیم یا آزاد؟
اینست مسأله و باید انتخاب کرد
به خدای مجار سوگند می خوریم
سوگند می خوریم که دیگر هرگز
اسیر نمانیم.

تا کنون مااسیر بوده ایم
و پدران ما آشفته حالند
آنان آزاد زندگی کردند و مردند
و اکنون نمی توانند در سرزمین اسیر بخوابند
به خدای مجار سوگند می خوریم
سوگند می خوریم که دیگر هرگز
اسیر نمانیم.

پست و فرومایه است
آن کس که اگر لازمست جرأت مردن ندارد
آن کس که زندگی حقیر خود را
از شرف وطنش گرامی تر بدارد.
به خدای مجار سوگند می خوریم
سوگند می خوریم که دیگر هرگز
اسیر نمانیم.

شمشیر از زنجیر درخشان تر است
و دست را بهتر زینت می دهد

و با اینهمه ما زنجیر به دست داریم
بیایید ای شمشیرهای کهن.
به خدای مجار سوگند می خوریم
سوگند می خوریم که دیگر هرگز
اسیر نمانیم.

نام مجار از نو درخشان می شود
و افتخاری را که داشت باز می یابد
سیاهی ننگ را می زداییم
که قرنها این نام مقدس را آلوده کرده بود
به خدای مجار سوگند می خوریم
سوگند می خوریم که دیگر هرگز
اسیر نمانیم.

آنجا که گورهای ما در زمین برآمده است
نوادگان ما بخاک می افتند
و با درودهای ستایش خود
نام ما را در هم خواهند آمیخت
بخدای مجار سوگند می خوریم
سوگند می خوریم که دیگر هرگز
اسیر نمانیم.

13 مارس 1848
منتشر شده در 15 مارس
(روز شروع انقلاب 1848)





15 مارس 1848


تو ای الاهه تاریخ مجار
که قلم آهنینت زمانی دراز خفته بود
نام این روز پرافتخار را بروشنی
برالواح ابدیت بنگار.

نه اجدادمان و نه پدرانمان
در دورانی که قرنی طول کشید
چنین کاری کردند که ما کردیم
در یک بیست و چهار ساعت!

ای بالهای آزاد افکار ما
گشوه شوید،گشوده شوید!
دیگر شما اسیر نیستید
بروید و در هر جا پرواز کنید.

سراسر این کشور را درنوردید
که بروزگار اسارت
در حلقه های سوزان زنجیر
برآن بسیار گریسته اند.

مطبوعات آزادند! و از این پس
ای ملت ! برای تو هراس ندارم
در قلب تو خونی تپنده جاریست
و جسد نیمه جانت را جان می بخشد.
آری ، ای توده جوان پشت1، نام تو
در تاریخها ثبت می شود
زیرا تو در دم آخرین
نجاتبخش وطن شدی.

آنگاه که مجلس در آن بالا
بنابر عادات پوسیده اش
پرگو ییهای بیهوده را دنبال می کرد
در اینجا ساعت تقدیر فرا رسید.

ای جوانان بکوشید و دلیر باشید !
ما قفلها را در هم می شکنیم
که دستهای ملعون بر مطبوعات ما
که ثروت مقدس ماست نهاده بودند.

اگر دشمن چپاولگرانش را گسیل دارد
ما در انتظارشان هستیم! چه می توانند کرد؟
سرنیزه ای در قلب ما خوشتر است
تازنجیری بر دستهامان!

به پیش، به نام آزادی!
ای جوانان دلیر پشت!
و با شوق و خشم
به حمله خواهیم پرداخت.

چه کسی جرأت داشت پیشاپیش دیگران برود؟
ما هزاران هزار بودیم


1- پشت،Pest و بودا دو شهر در کنار هم بودند که با یکدیگر شهر « بودا پست» کنونی را
تشکیل دادند.انقلاب 15 مارس 1848 از ناحیه «پشت» آغاز شد._م.

که در چشمان ما و در چهره ما
شعله خشم می درخشید.

فریادی چون غرش رعد بود
صدای هزاران نفری ما
که مطبوعات را در برگرفت
و قفل اسارت را در هم شکست

و این بس نیست.همه بسوی بودا !
در آنجا نویسنده ای در زندان1
رنج می کشد؛ از آنرو
که قلمش را در خدمت خلق نهاد

ما بر بودای کهنه یورش بردیم
با سرعت عقابهای تند پرواز
و کمرگاه آن کوه کهن
در زیر فشار ما در هم می شکست.

ما با پیروزی آزادکردیم
نویسنده اسیر را:و چه جشن بزرگی بود
کوه کهن چنین چیزی ندیده بود
از زمان جشن ماتیاش2 تا کنون.

1- اشاره به « میهای نا نچیچ » نویسنده و شاعر انقلابی که در آنجا زندانی بود. _ م .
2- ماتیاش پادشاه مجارستان بودکه از 1459 تا 1490 به نام ماتیاش اول سلطنت کرد، پادشاهی عادل و مردم دوست بود که با لباس مبدل به میان مردم می رفت و از احوال ایشان خبر می گرفت. ماتیاش بر اثر یک قیام عمومی مردم و از طرف مردم به سلطنت رسید. مردم که از شاه سا بق ناراضی بودند. در روی دانوب یخزده جمع شدند و او را به سلطنت برگزیدند و در کاخ « بودا » بر تخت نشاندند . _م .




ای الاهه تاریخ مجار
این اعمال بزرگ را در سنگهای خود بنگار
تا سرمشقی جاودان باشد
برای نسلهای آینده.

ای دل من، اگر غرور بر تو می بارد
تو حق داری از آن لبریز شوی
زیرا من بودم
در پیشاپیش جوانان دلیر و قهرمان

رهبر بودن در روزی چنین بزرگ
عالیترین پاداش عمر منست!
ای افتخار ناپلئونی
من افتخار خود را از تو برتر می دارم!

16 مارس 1848
دریا طغیان کرده است


دریا طغیان کرده است
دریای توده ها
و نیروی هول انگیزش
چون امواج خروشانی برمی جهد
که آسمان و زمین را می ترساند.

این رقص را می بینید؟
این موسیقی را می شنوید؟
ای شما که هنوز هم بی خبرید
شما حالا می آموزید
که توده چگونه سرگرم می شود.

دریا می خروشد و می غرد
کشتیهای مواج
به اعماق جهنمی فرو می روند
دکلها و بادبانها
در هم شکسته و پاره پاره، آویخته است.

از سدها طغیان کن
طغیان کن
اعماق تیره ات را بنما
و کفهای خشمناکت را
تا ابرها پرتاب کن،
و با آن بر آسمانها بنویس
به نشانه ابدیت:
هر چند کشتی در بالاست

و امواج درزیر
اما سرنوشت کشتی در دست امواج است.

از 27 تا 30 مارس 1848
زنم و شمشیرم


کبوتری بر بام خانه است
ستاره ای در آسمان نشسته است
و در آغوش من
زن عزیزم.
او را بشیرینی می جنبانم
در گاهواره بازوانم
بدانسان که شبنمی می جنبد
بر برگهای لرزان درخت.

اکنون که در آغوش من است
چرا نباید ببوسمش؟
دهان من برای بوسیدن
نه خسیس است و نه ناتوان
ما پرگویی می کنیم
اما همیشه نیمه کاره
زیرا نیمی از حرفها
در میان بوسه ها گم می شود.

شادی ما عظیم است
و لذت ما بی پایان
خوشبختی ما درخشان
چون مرواریدی غلتان.
اما شمشیر من
هیچ راضی نیست
و نگاه خشمناکش را
از روی دیوار به ما دوخته است.

ای شمشیر پیر،چرا چنین می نگری؟
چنین خشمناک
نادان فرتوت،شاید
حسادت رنجت می دهد!
دوست من چنین مباش
برای تو شایسته نیست
اگر مرد هستی
کار زنان را مکن.

و چرا باید
که تو حسادت کنی
تو که زن مرا خوب می شناسی
باید روحش را هم شناخته باشی
روح عجیبش را
که خدا مانند آن
چندان نیافریده است.

اگر وطنم
بازوی مرا لازم دارد
زنم با دست خود
ترا به کمرم خواهد بست
به کمرم می بندد
و بهنگام وداع خواهد گفت:
بروید با هم
و بهم وفادار بمانید.


آوریل 1848
به ملت


طنین افکنید، ای ناقوسهای خطر!
من با دستهای خود طناب شما را می کشم
و برخود می لرزم، نه از ترس
درد و خشم قلبم را در هم می ریزد.

دردا که می بینم طوفانی تازه
وطن ویران مرا تهدید می کند
خشم ،خشم ،زیرا ما بیکار ایستاده ایم
و خواب پلکهای ما را سنگین کرده است.

یک روز ملت از جا جست
زیرا از صدای دنیا به تکان آمده بود
آنگاه دوباره غلتی خورد
و بخواب آرامش فرو رفت.

بیدار شو! بیدار شو! ای ملت بلا کشیده
تو می توانستی در نخستین صف باشی
اما از بدبختی و کاهلی
وا پس ماندی و زبون شدی.

بیدار شو! وطن که اگر برنخیزی
دیگر هرگز برنخواهی خاست
و اگر هم بیدار شوی تنها آنقدر فرصت خواهی یافت
که نامت را بر سنگ گورت بکنی.

بپا وطن! برخیز و جبران کن!

در یک ساعت بزرگ خطاهای یک قرن را
و شعار پرچم ما چنین باشد:
«همه چیز باختن یا همه چیز بردن»

روزگاری دراز گذراندیم
بدانسان که این کشور از آن ما بود و نبود
اکنون نشان بدهیم که از این پس دیگر
کار ما به هیچ کس مربوط نیست.

اگر سرنوشت چنین است که ما نابود شویم
بگذار ما را نابود سازد
اقرار می کنم که از مرگ می ترسم
اما فقط از مرگی ننگین.

اگر نمی توان زنده بود،بمیریم
اما باید چون قهرمانان مرد
بدانسان که حتی آنان هم بگریند
که ما را از روی زمین بر می افکنند.

ای کاش که امروز همه ما
فرزندان میکلوش زرینی1 باشیم
و هرکس بدانسان بجنگد
که انگار وطن را تنها به او سپرده اند.

و آنگاه... آنگاه دیگر نخواهیم مرد
و آنگاه زندگی و افتخار در انتظار ماست
و آنگاه همیشه از آن ما خواهد بود
نعمتی که آرزو می کردیم.


1- قهرمان مجار که در سال 1560 در جنگ دلیرانه ای با ترکها کشته شد. _ م.

بپا وطن من! بپا ملت من! ای توده مجار!
و با یک حرکت میدان نبرد را پر کن
و بسان صاعقه ناگهان
خود را بردشمن بیفکن.

می پرسی دشمن کجاست؟ آه مپرس
همه جا،هر جا که بنگری
و از همه خطرناکتر آن کس است
که چون برادری در کنار توست.

بدترین دشمن در میان ماست
او برادر بیشرف و خائن است
و یکی از آنها صدها را فاسد می کند
بدانسان که یک قطره زهر یک جام شراب را.

آنها را باید کشت
هر چند که دژخیم صد هزار گردن بزند.
و باید که در کوچه ها
موج خون خائن تا پنجره ها بالا بیاید.

ما دشمن بیرونی را به آسانی خواهیم راند
وقتی که این راهزنان از میان ما نابود شوند
و تو ای چنگ من! اکنون بکنار...
که بسوی برج نگهبان می دوم
تا ناقوسهای خطر را به طنین آورم.

اوت 1848

جمهوری


جمهوری ! ای فرزند آزادی
و ای مادر آزادی که به جهان مهربانی
ای تو که همچون راکوتسی ها1 پنهان شده ای
من از پیش و از دور به تو سلام میکنم.

هم اکنون که دور هستی می خواهم تورا بستایم
اکنون که نامت ترسناک و منفور است
و در این زمان که افتخار به آنان داده می شود
که می خواهند ترا به صلیب بکشند

من اکنون می خواهم درودم را نثار تو کنم
بعد ها ستایشگرانت بسیار خواهند بود
آنگاه که تو پیروزمندانه دشمن را
خونین و افتاده درپای خود بینی.

زیرا تو ای جمهوری پر افتخار پیروز خواهی شد
با همه مشکلات زمینی و آسمانی
همچون یک ناپلئون جدید اما پاک و مقدس
تو بر سراسر زمین حکومت خواهی کرد.

آن کس که در برابر نگاه شیرین تو تسلیم نشود
که در آنها قندیل دوستی فروزانست
دست توانای تو او را از پا خواهد افکند
که در آن شمشیری مرگبار می درخشد.



1- راکوتسی ها خانواده ای از امرای مجار در ناحیه ترانسیلوانی بودند که با دلیری در مقابل
ترکها جنگیدند و کشته شدند._م .

تو پیروز خواهی بود و برای تو
طاق نصرتی عظیم بپا خواهند کرد
شاید در چمنهای غرق گل
و شاید در حفره های یک دریای خون.

برای این جشن درخشان و پرشکوه
آیا من هم زنده خواهم بود؟
یا تا آنروز مرگ مرا خواهد برد
و در اعماق گور اسیر خواهد کرد؟
اگر نصیب من نیست که این جشن عظیم را ببینم
ای دوستان... مرا بخاطر آورید
من جمهوریخواه هستم و خواهم بود
حتی در گور خود و در سینه خاک.

شما به آرامگه من خواهید آمد
و در آنجا فریاد خواهید کشید: زنده باد جمهوری!
من صدای شما را خواهم شنید و آرامشی فروخواهد افتاد
برخاکستر دل خونین شده ام.


اوت 1848

انقلاب


به صدای من رنگ بی غیرتان می پرد زیرا سرود من
پیشگوی طوفان توست.ای انقلاب!

دورانی غمگین و روزگاری سیاهست
پدرانت ترا رها کرده اند ای وطن من! ای ملت من!


آیا یوغ را شکستی و زنجیر ها را گسستی
تا زنجیری گرانتر دستت را بفشارد؟

هنوز گرد بر چهره بیمارت باقیست
و سرنوشت باز تو را در خاک لگدمال می کند.

اما این کار تقدیر نیست،این اراده فرزندان توست
که ترا پست می دارند.

بزرگترین گناه و پست ترین جنایت بود
و شدیدترین انتقام آسمان کیفر آن باد!

ای وطن! آیا تو سر مقدست را خم می کنی
و داغ ننگ را بجای تاج افتخار می پذیری؟

پیش از آنکه یوغ اسارت بر گردنت قرار گیرد
ای وطن تو خود گردنت را بزن

تا ستمکار نعش تو ا بزنجیر کشد
و پیروزیش پیش رفتن در گورستان باشد

بگذار تخت او بر گور تو نهاده شود
و بر کرمهای گور تو سلطنت کند.

ای وطن! تو تسلیم نخواهی شد و می بینم
آتش خشمی که چهره ات را می افروزد.

دست تو بسوی شمشیرت خواهی رفت
و چه کسی جز تو سربلند و آزاد خواهد زیست؟

محبوبم، زود باش لبانت را پیش آر
و تو پسرک،جام شراب را بیار.

و تا شراب ته می کشد و بوسه پایان می یابد
باید پرچم حرکت ما برافرازد.

به صدای من رنگ بی غیرتان می پرد،زیرا سرود من
پیشگوی طوفان توست.ای انقلاب!

اوت 1848

به سربازان احترام بگذارید


من افسرم... و هر وقت سربازان مرا می بینند
سلام مرا می دهند و از کنارم می گذرند
و من خجالت می کشم سرخ می شوم و فکر می کنم
که این کار درست نیست،درست نیست
باید ما به آنها سلام بدهیم
زیرا ارزش آنها خیلی بیش از ماست.
به سربازان احترام بگذارید
که از تیمساران بزرگترند.

ما افسران و آنها همراه هم می جنگیم
ولی ما میدانیم که برای چه می جنگیم
چون چیزی داریم که بخاطر آن پیروزی را بخواهیم
ایمانی داریم یا شاید ثروتی
و جاذبه خیره کننده افتخار
با چشمهای درخشانش.
به سربازان احترام بگذارید
که از تیمساران بزرگترند.

آنها ایمان را نمی شناسند
و میهن؟... نامادری ایشانست
و در برابر عرق رنجشان
لقمه ای نان پیششان می افکند و مشتی ژنده به رویشان
و هنگامیکه به زیر پرچم می روند
بیچارگی همیشگی را با بیچارگی تازه ای عوض می کنند.
به سربازان احترام بگذارید
که از تیمساران بزرگترند.

و اینان چه می دانند که افتخار چیست
و اگر هم بدانند از آن چه فایده می برند
کتاب تاریخ صفحه ای ندارد
که در آن سطری با نام اینان نوشته باشد
و چه کسی می توانست نام همه اینها را بنویسد
که خون خود را یکباره و دسته جمعی نثار می کنند.
به سربازان احترام بگذارید
که از تیمساران بزرگترند.

اگر از جنگ بازآیند
وطن به ایشان یک عصای گدایی می بخشد
و اگر در جنگ بمیرند
فراموشی بر گور آنها . برنام آنها می ریزد
و اینان باز هم با شهامت می جنگند
و با شمشیر و آتش دشمن روبرو می شوند
به سربازان احترام بگذارید
که از تیمساران بزرگترند.

اکتبر و نوامبر 1848

1848


هزار و هشتصد و چهل و هشت! ای ستاره روشن
ای ستاره سپیده دم ملتها؟
روز برخاسته است.زمین بیدار شده است
با برآمدن سپیده شب می گریزد
شفق نمایانده است
چهره سرخ خود را
و پیشانی سرخش بردنیای ما
نوری شگفت و پرتوی شوم افکند
این سرخی خون و خشم و شرم است
و در چشمان توده هایی که بیدار می شوند می درخشد.

ما از شب اسارت شرمساریم
ای جباران،خشم ما بر شما خواهد بارید
و پیش از نیایش صبحگاهی
خون خود را در قربانگاه خدای خود خواهیم داد
بهنگام خواب
و در بیخبری
دشمنان ما خون قلب ما را ریختند
تا شعله زندگی ما را خاموش سازند
اما در رگهای ملتها خون کافی هست
که باز هم فریاد خود را به آسمان برسانند.

در یا بهت زده خاموش می ماند
دریا می ایستد و زمین تکان می خورد
و موجهای خشکش برمی آیند
برمی آیند به صورت باریکادهای سهمناک1
1- باریکاد سنگرهایی است که انقلابیها در کوچه و خیابان بر پا می سازند. – م.

کشتی می جنبد
بادبانهایش
در هم شکسته و از هم گسیخته است
و کثیف چون دل کشتیبان
که وحشتزده و تنها در میان شکنجه ها
در ژنده های ارغوانیش بپا ایستاده است1

زمین یک میدان فراخ نبرد است
هر مرد یک سرباز است و هر دست یک شمشیر
و این چیست که در زیر پای من است
زنجیر های از هم گسسته! تاجهای در هم شکسته!
همه را به آتش درافکنیم!
نه، نکنیم
همه را به موزه ها بسپاریم
اما نامشان را بر آنها بنویسیم
و گرنه فرزندان ما
معنی این آهن پاره ها را نخواهند دانست.

ای عهد درخشان! پیشگویی مقدرات تحقق می یابد
یک گله و یک چراگاه
و همه با یک اعتقاد: آزادی
بی اعتقادان بسختی کیفر خواهند یافت
بتهای کهن
در هم می شکنند
و از سنگهای آنان
معبدی نو بالا می رود
که سقفش آسمان آبی خواهدبود
و خورشید قندیل محراب آن خواهد شد.

1- اشاره به امپرا تور اطریش است.- م.
اکتبر – نوامبر 1848

به اتریش ترانسیلوانی


ما پیروز نشویم؟ بم1 رئیس ماست
قهرمان کهنسال آزادی
و در برابر ما چون یک پرتو انتقام می درخشد
ستاره خونین اوسترولنکا2

سردار پیر با موهای خاکستری پیشاپیش می رود
و ریش سپیدش چون پرچمی مواج در اهتزاز است
این مظهر صلح است و صلح پاداشی است
که ما در ورای پیروزی خود انتظار داریم.

سردار پیر پیشاپیش می رود
و از پی او ما جوانان وطن
بسان طوفانی پیر که از پی اش
امواج سرکش دریا فرا می رسند.

ما دو ملت متحد شده ایم
و چه دو ملتی؟ لهستانی و مجار
آیا سرنوشتی زیباتر از آن هست
که ما دو ملت متفقا آرزو می کنیم.

ما هدفی مشترک داریم: در هم شکستن زنجیر
زنجیرهای اسارت که هر دو یکسان بردست داشته ایم

ما به این هدف خواهیم رسید و به زخمهای خونین شما
سوگند یاد می کنیم،ای وطنهای رنج کشیده.

تو ای راهزن تاجدار1 می توانی
هنگهای مزدورت را بسوی ما روانه کنی
ما از نعش آنها پلی خواهیم ساخت
برای تو از اینجا تا جهنم.

ما پیروز نشویم؟ بم رئیس ماست
قهرمان کهنسال آزادی
و در برابر ما چون یک پرتو انتقام می درخشد
ستاره خونین اوسترولنکا.

1- Bem ، ژنرال لهستانی بود که خود را در خدمت نیروی آزادیخواه مجارستان گذاشت و فرماندهی ارتش ترانسیلوانی را عهده دار شد.-م.2- اوسترولنکا،نام محلی است که لهستانیها در آنجا بخاطر آزادی خود با نیروهای تزار روسیه جنگ سختی کردند. – م.

مارس 1849
1- منظور امپراتور اطریش است. – م .


دوران دهشتبار

ای دوران دهشتبار! دوران دهشتبار!
دهشت دم به دم افزون می شود
شاید آسمان
سوگند خورده است
که تمام مجارها را نابود سازد
از سراپای ما خون می ریزد
و چرا نریزد؟ نیمی از جهان
بروی ما شمشیر کشیده است1.

و آنجا در برابر ما جنگ است
که بدترین بلا نیست.بدترین بلا
از دنبال است
طاعون!
تو سهم خود را از مصائب
دو برابر دریافت می داری وطن!
مرگ با دو دست و با آغوش باز
دشتهای ترا می درود.
آیا ما همه تا آخرین نفر
نابود می شویم
یا کسی باقی خواهد ماند؟
تا بنویسد
تمام تاریخ
این دوران ظلمت و جنایت را؟
و آیا خواهد توانست سررشته ای
از این تاریخ دهشتناک بدست آورد؟

و اگر کسی نقل صادقانه ای بشنود
از روزگاری که بر سر ما می گذرد
آیا باور خواهد کرد؟
کیست که باور کند
که اینهمه بدبختی فرا رسید!
و کیست که بهنگام شنیدن
فکر نکند که همه تصوری خیالی
از مغز یک دیوانه بوده است!

1- اشاره به حمله مشترک نیروهای امپراتور اطریش و تزار روسیه است. – م.

6 تا 7 ژوئیه 1849
این قطعه آخرین اثر شاعر است.


email || 2:36 AM

نظر بدهيد: Post a Comment


referer referrer referers referrers http_referer

  • روزانه ها
  • وبلاگ فراتر از بودن
  • كتابخانه والدين
  • رمز آشوب
  • پل پنهان
  • پل
  • نوين جنسي
  • يك پزشك
  • هديه لحظه ها
  • وبلاگ پزشك ايماني
  • زيتون
  • شبهاي بدون صبح
  • سايت خوابگرد
  • من وكتابها
  • داتيس
  • ژاك دريدا
  • وبلاگ گيله مرد
  • سايت گفتگو
  • آچار فرانسه
  • سايت عقاب
  • وبلاگ نورافكن Û¸Û¹
  • آرش سرخ
  • وبلاگ عصر جديد
  • سرزمين آفتاب
  • وبلاگ سقوط Û¸Û´
  • سايت روشنگري
  • وبلاگ سعيد حاتمي
  • وبلاگ كوه پيمايي...
  • جيگر
  • وبلاگ علي اكبر كرماني
  • وبلاگ ستاره قطبي
  • كافي شاپ(قهوه خانه سابق)
  • وبلاگ اشك مهتاب
  • وبلاگ پترو شيمي
  • وبلاگ رفراندوم
  • وبلاگ پالايش حق وانديشه
  • وبلاگ پاييز باروني
  • وبلاگ خوش گذران
  • وبلاگ امواج سبز
  • وبلاگ از بوداي...
  • محمد حكمت
  • وبلاگ ايراني نو
  • persialife
  • سايت پارس خبر
  • وبلاگ نت پد ايراني
  • وبلاگ رايان كامپيوتر
  • وبلاگ يك حباب در رمينور
  • وبلاگ هزار حرف نگفته
  • وبلاگ ميليشيا
  • وبلاگ حقيقت زيبايي
  • وبلاگ عبدالقادر بلوچ
  • وبلاگ عمومي
  • وبلاگ تراوشات كثيف ذهن
  • وبلاگ پالايش زبان پارسي
  • وبلاگ كتابدار
  • وبلاگ هزار حرف نگفته
  • آموزشهاي مبتدي
  • وبلاگ جوك سرا
  • وبلاگ اقتصاد وتجارت
  • وبلاگ ساحل شمال
  • وبلاگ باد وباران
  • وبلاگ من وبنيامين
  • وبلاگ جمعه شبا بيقرارم
  • تيما كاوش خدمات ترجمه
  • وبلاگ كشتي نوح
  • مجله شعر
  • تارنماي ايرانيان در هلند
  • وبلاگ پاس مهر
  • سايتBEST FOR U
  • كانون ايراني ها در آلمان
  • وبلاگ رسپينا
  • وبلاگ طريق عاشقي
  • وبلاگ عكس وعكاسي ديجيتال
  • وبلاگ جوان مبارز
  • وبلاگ آموزشها
  • وبلاگ در جستجوي خودم
  • پچپچ
  • تيرآخر
  • وبلاگ مهدي110
  • وبلاگ دانلودواقعي
  • mehdi-he
  • وبلاگ نرم افزارهاي آموزشي
  • ليست وبلاهاي به روزشده
  • وبلاگ جاويدان
  • وبلاگ ژيگول
  • وبلاگ اندر تاريكاي زبان پارسي
  • ليست سايتهاي علمي
  • سايت تاريخ فلسفه
  • گاهنامه ايران زمين
  • وبلاگ يزيدم
  • وبلاگ اوج لذتهاي بشري
  • وبلاگ مازيار سهرابي
  • وبلاگ گزارش به خاك ايران
  • وبلاگ مهران
  • وبلاگ فرهاد 110
  • وبلاگ قاسم كياني
  • كتابلاگ
  • ايگناسيو
  • سايت روزنه
  • وبلاگ نيلوفرآبي
  • سايت ههلويست
  • وبلاگ ناجور
  • كسب در آمد از اينترنت
  • لينك آذري
  • وبلاگ سياه چال
  • وبلاگ ايران در انتظار پاكي ها
  • وبلاگ فرزند ايران
  • وبلاگ شاطرخدنگ
  • وبلاگ نگاه
  • كي اشكاتو پاك مي كنه
  • لج ور
  • بهمن نوشت
  • نسل فردايي
  • كار آنلاين
  • دزدكي
  • ايران
  • ورگ
  • پشه بند
  • گل اميد
  • دژاوو
  • كله پوك
  • فرسن
  • فرزندايران
  • صددلاري
  • كلاس تاريخ
  • گروه پزشكي تنكابن
  • قره باغ
  • كليك تابان
  • ليست سايتهاي علمي
  • جن گير
  • آراكسيس
  • سرزمين رويايي
  • اميد خطر
  • تهران شمال
  • dream-of-nihon
  • حزب كمونيست ايران
  • ساكورا
  • علي آرام
  • جهانگرد عاشق
  • ميهنم
  • خاطرات و روزنوشت های یک آسمانی
  • سروش رهگذر
  • هنردرتبعید
  • سکولاریسم برای ایران
  • جنازه های آرامش یافته
  • دکتر رحیمی بروجردی
  • Marge yek khoroos
  • نسل فردایی
  • خداي من
  • قلمگاه اندیشه
  • رنگين نما
  • مریوان گالری
  • جامعه،فرهنگ،سياست
  • خشت سر
  • زندگی را زندگی کن
  • آزادي
  • لحظه
  • افغان كامپيوتر
  • يادداشتهاي اهور
  • لاكومه
  • در سايه روشن كلام
  • آن سوي ديوار
  • نسيم كوير
  • مشعل
  • شهر فرنگ
  • ديار خاكستري
  • شيدا شفيعي
  • بادشرقي